قاطیینگا>>>>>>>>>>>>>هه

سلام..ووی ..این منم نجات یافته بیدم از این امتحونا...

گیج بیدم ولی به هر حال ..سلام

چه خفرا؟کلی خوجالم امتحونام تمومید..یعنی یکی دوتا مونده ها...

ولی من تمومیده حساب می کنم

با دوستام خوجالی کردیما

ای که فشار بم اومد این مدت...

نزدیکم بود این دم اخری ارخاجمون کنن...اونم سر چی؟

سر کل کل با یه دبیر مخ پرمون..که بنده موفق به کسب ماندن نمودیم

و کم کردن روی دیگران

یکی از دوستانمونم که اساسی تو این وقت امتحونا  حالمون داد...

از وقتی اومده بود هی اه و نالش بودا...

سر امتحون استفراقید...

اونم که جاش پش سر من بود....اه ..هه...

ولی خداییش باحال بود استفراغ از نزدیک ندیده بودم...

دیگه بردنش...

ولی من دارم براش..بذا برگرده

 

ووی ووی...من نتم درستیده بروبسک

..فیلن بریم مااااااا...میسی میفکرین اینورارو

 

دوستان و همکاران گرامی به دقت به این دو عکس توجه

فرمایید-------------------

با تشکر از توجه شما دوست عزیز..

چنانچه مرا یارای درک فرق بین این دو تصویر نمیباشد:

در این دو تصویر زیر ۱۲۶ تفاوت وجود دارد...انها را مشخص نموده..

و به بنده صقیل یا صقیر (نیدونم چه تریپی نوشته میشه)هه..

هم بگویید...

به به! ادم حسودیش میشه به این همه خوشکلی

هه!

 

هر وقت فهمیدونستین خبرشو به منم بدین!

†+†+†+ من نیتونم تنهایی برم...بیا دیگه †+†+†+

                                                        

اون حلقه که تو دستته ، طناب اعدام منه

ستاره ی غرق به خون تو سفره ی شام منه

تو اون جا غرق زندگی ، من این جا غرق مردنم

مثل یه دیوونه دارم اشک می ریزم ، جون می کنم

 

از خونه بیرون می زنم ، طاقت موندن ندارم

باید بیام ببینمت ، یه هدیه ای برات دارم

چه قدر شلوغه کوچتون ، ببین چه شور و حالیه

اما تو سفره عقدتون ، جای یه چیزی خالیه

مگه می شه تو این لباس ، نبینمت رویای من

فقط بذار نگات کنم ، چیزی نگو ، حرفی نزن

 

بی دعوت اومدم ببخش ، مهمون ناخونده منم

خواستم کنار تو باشم ، لحظه ی پرپر زدنم

چیزی برام نمونده که وصلم کنه به این زمین

غیره یه رگ که بعد تو ، پاره می شه فقط همین

 

چشماتو روی من نبند ، نترس دارم تموم می شم

رو سفره ی عقدت می خوام گل های قرمز بپاشم

این دم آخر بذار تا نگات کنم یه عالمه

عزیزکم ببخش اگه چشم روشنیم برات کمه

 

این دم آخرم بذار نگات کنم یه عالمه

عزیزکم ببخش اگه چشم روشنیم برات کمه

در خونه چرا بازه چرا این خونه دلگیره ،
دارم یخ میکنم انگار داره خون از تنم میره

دارم دلواپست میشم اگه هستی بگو هستم،
کجا رفتی بدون من که میلرزه همش دستم

چرا حلقت توی خونست چرا اینو رها کردی،
دارم حس می کنم کم کم که پیشم برنمیگردی

بهم ریختست چرا خونه دلت عزم سفر داره،
هوا تاریک شد برگرد اره برگرد خطر داره

نگهداری ازت واسم به زیر سقف این خونه ،
مثه کبریت تو بادو مثه شمع تو بارونه

اینم از آخرین کبریت کشیدم تو مسیر باد،
یا برمیگردی یا میری علی الله هر چه باداباد

توی این خونه میپیچید همیشه بوی عطر تو،
بازم باختم توی بازی بازم یکی به نفع تو

شاید یک روزی این حرفام منو یاد تو بندازه،
بفهمی عاشقت بودم بدون حد و اندازه

تو که رفتی و بارونی ولی قلبم پر از درده،
اخه کی مثل من دورت مثه پروانه میگرده

اصلا چی شد به این زودی شدم دلداده و ولگرد،
کی دستاشو گرفت این بار که دستای منو ول کرد

چیکار کردی که بعد از تو تموم خونه داغونه،
نه انصافا چیکار کردی که از دنیا دلم خونه

فضای خونمون بی تو مثه انبار اندوهه،
چیکار کردی که بعد از تو تموم خونه بی روحه

شبو فکرو خیال تو چرا خوابم نمیگیره،
نه تنها لحظه هام حتی تموم خونه دلگیره

حالا که شب به شب رفتو تو هم تنهایی سر کردی،
توی تنهایی میپوسم نمیزارم که برگردی

نمیخوام دیگه برگردی تو که تنها نمیمونی ،
ولم کردی به جرمی که خودت حتی نمیدونی

منم میرم از این خونه خداحافظ درودیوار،
خداحافظ شکستم من به یاد اولین دیدار


                                                                                                                                        

همیشه دلم میخواست توی بیست سالگی ام عاشق شوم ، توی مدرسه عین قصه ها دل ببندم به بغل دستی ام ، به بهانهء خوش خطی اش جزوه اش را قرض بگیرم و لابلای برگه هایش نقاشی کنم ، توی راهروها هی جلوی هم سبز شویم ، من از خوراکی هایم تعارفش کنم ، توی کیفش نامه بندازم ، لای دفترم نامه بگذارد ، روی تخته در و دیوار و صندلی برای هم شعر بنویسیم … شاید به نظر خیلی از آدم بزرگها این قصه ها بی نمک باشد اما برای من آرزو بود … سعی کردم اما نشد … من عاشق نبودم … او حوصله نداشت … و از ما گذشته بود …