سیلام...این متنو یه آقایی وا۳ یکی نوشته...خیلی قیشنگ بود دیگه منم گذاشتم...




یه روزی یادت میاد اومدی تو گندما...گفتی من دوست دارم قد قدرت خدا!
وقتی که بزرگ شدیم من دیگه زنت میشم..
به قول مادربزرگ وصله تنت میشم !
آخه چند سال که گذشت من و تو بزرگ شدیم...به قول بابا و ننه ت مثه
گرگ و میش شدیم!..بعد اون روز نازی جون ! من دیگه دلم شکست..
حسرت داشتن تو  توی قلب من نشست..من از اول می دونستم نازی جون!..
راه سرمنزلمون از هم جداست...فرق بوم خونتون تا بوم ما تا پیش خداست..
نمی خواستم که دلت چرکین بشه ...دل ناز نازی جون غمگین بشه...
یا که ماتم تو دلت لونه کنه...غم و حسرت با دلت عجین بشه...
نازی جون بی کسی چه دردیه؟
گشنگی.. دربه دری چه دردیه؟
یتیمی..بی پدری چه دردیه؟نازی جون ! پول چه کارهات میکنه؟
کی میدونه پول چه غوغا می کنه؟
سنگ ها رو خار میکنه..سر هارو خام میکنه...مرد و نامرد میکنه...
آدمو خواب میکنه...جوونو پیر میکنه..خیلی کار ها می کنه..
چی میگم من نازی جون ! خونتو جوش می آره...سرتو منگ می کنه..
روزگار بی وفا ! ناروزن ! تا که چشم به هم زدم تو رو قاپید تو هوا...
آخه امشب نازی جون کوچتون چراغونه...توی باغ خونتون شیرینی فراوونه..
ننه هی داد می زنه:شب عقد نازیه..ننه جون تو هم بیا شب عقد و شادیه..
یادمه ننم میگفت:عیبه مرد گریه کنه...گریه مرد و میشکنه...گریه قانون زنه...
ولی امشب نازی جون اشک من بی اختیار میریزه تو دامنم مثل بارون تو بهار
حالا فهمیدم ننه خرف بی خود میزنه:عیبه مرد گریه کنه..گریه مرد و میشکنه..
گریه قانون زنه..
آخه مرد هم بشره..اگه دلش بشکنه..اشک چشماش در میاد..نیش به جونش
میزنه...بعد عمری که گذشت...اشکم امشب در اومد..
واسه ی چشم روشنیت ..مثل بارون توی دشت..آخه ادم گدا دلشم گدا میشه.
اگه دوس داشت یکیو کفرون خدا میشه...
نازی جون ! مبارکه ..پیر بشین به پای هم...
منم از خدا می خوام خوب باشین برای هم...
نازی جون غصه نخور...همه جا روشن میشه...باغ خشک قلب ما....
یه روزی گلشن میشه...
دیگه هیشکی نمیگه:یتیم بی سر و پا...
دیگه هیشکی نمیگه:نره غول بی بابا....
همه با هم خوب میشن....شایدم یه روز دخترم عروس بشه...
عروس خونه تو
عروس و ملوس بشه
اسم اون نازی باشه ! 
بچه ها داد بزنن شب عقد نازیه...
بچه ها شمام بیاین...شب عقد و شادیه !
ukhey

میمیرم برات !
تو نمی دونستی که من میمیرم بی تو .
بدون چشمات
میری از کنارم
تو نمی دونستی که دلم بسته به ساز صدات
آرزومه که می دونستی من میمیرم برات
میمیرم برات
تو نمی خوای که بمونی و یسوزی به ساز دلم 
می گی من میرم
تو می خوای بری تا فردا ها خوشکلم
برو راهی نیست تا فرداها
پا بذار رو دلم..عزیز دلم

 
آرمان .امروز..آسمون مثه رختخواب بچه ها می مونه ..آدم نمی دونه خیسه 
یا خشکه !ولی نگاش که می کنی احساس نرمی به ادم دست میده..
شبیه همون احساس که ادم وقتی تو رو دوس داره همونطوری میشه..
آدم دوس داره خودش و تو این نرمی رها کنه...
خوابم گرفته باز
خواب از وقتی فهمیده من به آغوش کشیده شدنو دوس دارم 
محکم منو میکشونه تو آغوشش ...
آغوش خواب گرمه عزیزم..
مثه آغوش بارون...
مثه آغوش تو.......

 
نیمه شب آواره و بی حس وحال
در سرم سودای جامی بی زوال
پرسه ای آغاز کردیم در خیال
دل به یاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی میگذشت
یک دو سال از عمر رفت و برنگشت
دل به یاد آورد اول بار را
خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اسرار را
آن دو چشم مست آهو وار را
همچو رازی مبهم و سر بسته بود
چون من از تکرار او هم خسته بود
آمد و هم آشیان شد با من او
همنشین و هم زبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او
ناتوان بود و توان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی
این چنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر
وای از آن عمری که با او شد به سر
مست او بودم ز دنیا بی خبر
دم به دم این عشق میشد بیشتر
آمد و در خلوتم دمساز شد
گفتگو ها بین ما آغاز شد
گفتمش در عشق پابرجاست دل
گر گشایی چشم دل زیباست دل
گر تو زورقوان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل ز عشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را به سر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی میشود غم های من
با تو زیبا میشود فردای من
گفتمش عشقت به دل افسون شده
دل ز جادوی رخت افسون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیباییت مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بحر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره ی آفاق بود
در نجابت در نکوهی پاک بود
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی مارا نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار مارا از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده ام آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
با که گویم او که همخون من است
خصم جان و تشنه ی خون من است
بخت بدبین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست
از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه ی او من شدم
مست و مخمور خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن ز سر
دیشب از کف رفت فردا را نگر
آخرین یکبار از من بشنو پند
بر من و بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرین گسسته تار و پود
گرچه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده است
بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او....یاد تو مارا بس است

آسمان را ديدی؟
آسمان هم ديشب مثل چشمان گل خاطرهام قرمز بود.
آسمان سرخ ولی بیاحساس.
آسمان! درد مرا میفهمی؟
آسمان! اشک مرا میبينی؟
آسمان دل من غرق دررنگ غم است.
آسمان دل من رنگ يک خاطرهاست.
آسمان دل من ، رنگ اشک دل تنهای من است.
آسمان! درد مرا میفهمی؟
کاش باز هم امشب اين دل خاکی من از زمين پر بکشد.
و مرا تا پرواز و مرا تا تنها و مرا تا اوج خيال تک و تنها ببرد
آسمان را ديدی؟
آسمان زيبا بود.
آسمان درد مرا میفهميد. آسمان اشک مرا هم میديد
آسمان سرخ از درد و غم است
آسمان ! درد تورا میفهمم
آسمان ! اشک ترا میبينم
*****
  

 
خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه …
خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی …
خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری …
خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن ، جز اونی که فکر می کنی 
به خاطرش زنده ای …
خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی ، بعد بفهمی دوست نداره...